Posts Tagged ‘فیلم’

پیانیست

آگوست 10, 2008

توجه : تصمیم دارم این پست رو بدون ویرایش پابلیش کنم، اگه میبینید غلط املایی یا جمله بندی داره، به بزرگی خودتون ببخشید.

همین الآن (ساععت 4 صبح) فیلم پیانیست تموم شد. فیلم خیلی خیلی قشنگی از داستان مقاومت و زنده موندن یه پیانیست یهودی در جنگ جهانی دوم بود.

شاید یکی از قشنگترین فیلمهایی بود که تاحالا دیده بودم. این فیلم بر اساس واقعیت و از روی کتابی نوشته شخصیت اصلی داستان درست شده بوده. من معمولا موقع فیلم دیدن خودمو میزارم جای شخصیت اصلی فیلم که اگه مثلا من جای اون بودم تو این موقعیت چی کار میکردم کجا میرفتم چی میگفتم و … اما این یکی واقعا سخت بود. از همون اولش رها کردن خانواده- با اینکه میدونست اونا کشته میشن- تا اون صحنه ی فرارش تا اون صحنه شلاق خوردنش تا اون صحنه ی ریسک کردن واس ی پرش از پنجره، خوردن 7-8 تا لوبیا برای زنده موندن و یا حتی اب گندیده هرکدومش واقعا سخت بود.

ولی به نظر من همین فیلم رو قشنگ میکرد. همیشه دلم میخواست  من تو آلمان، لهستان و یا شوروی دهه 30 تا 40 زندگی میکردم، دلم میخواست جنگ رو از نزدیک حس کنم، همه میگن جنگ بده اینو از فیلمها هم میشه فهمید ولی حس کردنش یه چیز دیگش، کشتن فردی برای زنده موندن، فرار واسه زنده موندن، غذل نخوردن برای روزها، سختی و زجر کشیدن دلم میخواست اون موقع میبودم تا اینا رو حس کنم. ولی الآن نه.

یعنی دلم نمیخواد الآن جنگ بشه تا بتونم اینو بفمم. مسلما جنگ های این دوره دیگه مثل جنگ های 60-70 سال پیش نیست.

یکی از صحنه های خیلی قشنگ فیلم همینیه که تو عکس بالا هم هست ویرونی و خرابی همه جا رو گرفته و فقط میشه دل خوش بود که یه قوطی کنسور تو این خرابی ها سالم مونده، تا شیاد جون این پیانیست رو نجات بده. به هرحال دیدن این فیلم رو به همه توصیه میکنم، یکی از صحنه های قشنگ فیلم، لحظات پایانیه و اونجایی که همه افسران آلمانی رو گرفتن و توی زندان (سیم خاردار) ریختن. این یعنی از عرش به فرش اومدن.

البته این فیلم هم مثل خیلی فیلمهای دیگه ی مربوط به جنگ جهانی سعی در مظلوم نشون دادن یهودیا داشت و این مسلما به گذشته و تجربه ی کارگردان (رومن پولانسکی) برمیگرده. ویکیپدیا میگه که رومن در کودکی در ورشو لهستان مادرشو در اثر حمله ی نازی ها از دست داده بوده، پس نباید انتظار فیلم بدون تعصبی رو داشت.

اگه این فیلم رو ندید حتما توصیه میکنم ببینیدش البته شرایط فیلم دیدن (اگه شب باشه که همه خوابن و چیز مزاحمتنون نشه) فیلم خیلی قشنگ تر میشه

ضمنا من اگه جای این پیانیست بودم خیلی جاها کارای دیگه ای میکردم، که شاید کشته میشدم یا زنده میموندم. اینم یکی از دلایلی که دوست داشتم تو اون دهه زندگی میکردم.

یه جای فیلم اشپیل من از افسری که کمکش کرده زنده بمونه تشکر میکنه، افسر در جوابش میگه: «از من تشکر نکن، از خدا تشکر کن، اون کمک میکنه ما زنده بمونیم…. یا حداقل مجبوریم اینجوری فکر کنیم».